۷/۰۸/۱۳۸۹

قصه ای پیش پا افتاده

ارنست میلر همینگوی ، برنده ی جایزه ی ادبی نوبل و پولیتزر و نشان مانوئل دسپیدس ، در جنگ ایتالیا ، ترکیه ، یونان ، و جنگ ها ی داخلی اسپانیا حضور داشت. داستانهای کوتاه و ادبیات منحصر به فرد او لقب "مرد بزرگ آمریکا" را برایش به ارمغان آورد.
داستانی که این پایین گذاشتم خود ارنست بهش میگه "قصه ای پیش پا افتاده" که تقریبا کوتاهترین داستان از مجموعه ی مردان بدون زنان هستش ، از خوندن این داستان لذت خواهید برد.

بعد ، پرتقالی خورد و دانه های آنرا به آرامی تف کرد. بیرون ، برف تبدیل به باران میشد . اجاق برقی انگار ، اتاق را گرم نمی کرد ، از سر میز تحریر بلند شد و رفت به سراغ اجاق. چه قدر کیف می داد! این جا دست آخر هر چه که بود زندگی جریان داشت.
پرتقال دیگری برداشت. در آن دوردست
ها ، توی پاریس ماسکارت ، دنی فراش را در راند دوم ضربه فنی کرده بود. در بین النهرین هفت متر برف باریده بود. آن طرف دنیا توی استرالیا کریکت بازهای انگلیس ، چوب های خودشان را برق می انداختند. چه شور وحالی آنجا بود .
متولیان ادب وهنر مجله ی
فوروم را کشف کرده اند. مجله راهنمای اندیشمندان و یاور اقلیت متفکر است. داستانهای کوتاه ارزشمند. آیا نویسندگان آن ها خالق آثار برجسته و پر فروش آینده خواهند بود ؟
آدم از داستانهای دلچسب آمریکایی لذت می برد که لحظات واقعی زندگی را توی
محیط های دلباز و خانه های شلوغ اجاره ای و یا خانه های درندشت به تصویر می کشد و رگه هایی از طنز دارد.
با خودش فکر کرد باید همه ی اینها را بخوانم
.
باز هم خواند. بچه های ما چه خواهند شد؟ چه بر سرشان می آید؟ برای امکان
ادامه ی حیات زیر آسمان کبود باید وسایل جدیدی کشف شود. آیا می توان از راه جنگ به این مهم دست یافت؟ یا از طریق روش های صلح آمیز. آیا باید همگی به کانادا مهاجرت کنیم؟ آیا علم احساس گناه ما را دگرگون خواهد ساخت؟ تمدن ما چطور؟ آیا از نظم کهن عقب مانده تر است؟
در همین حال ، در جنگلهای دور افتاده و نمناک
یوکاتان صدای تبر شیره جمع کن ها به گوش می رسد.
آیا ما به انسانهای تنومند و گنده نیاز داریم یا مردان بزگ و با فرهنگ؟
جویس را با رئیس جمهور آمریکا ، کالیج مقایسه کنید. دانشجویان ما باید کدام ستاره را الگو قرار دهند ، جک برینتون هست. دکتر هنری ون دایک هم هست. آیا اصلا متوانیم آن دو را تلفیق کنیم. استریلبینگ جوان را ببینید.
دختران ما باید خود را چگونه بسازند؟
نانسی هاتورن مجبور است راه خود را در دریای متلاطم زندگی بیابد. او با هوشیاری و شجاعت با مسائلی که برای هر دختر هجده ساله ای پیش می آید روبه رو می شود.عجیب کتابچه ی خوبی است. مگر تو دختر هجده ساله ای؟ ژان دارک را ببین. برناردشاو را ببین. بتسی راس را ببین. فرض کنید این مسائل در سال 1925 اتفاق می افتاد. آیا در تاریخ پاک دینان صفحه ی گناه وجود دارد؟ آیا پوکاهونتاس دو جنبه دارد. آیا او بعد چهارم دارد؟ آیا می توان نقاشی و شعر نو را هم هنر نامید؟ بله وخیر. پیکاسو را در نظر بگیرید.
آیا در پیاده روی هم رمزی نهفته است؟ ذهن خود را آزاد بگذارید تا به
سیروسفر بپردازد.
همه جا عشق وحال است. نویسندگان
فوروم حق مطلب را ادا کرده اند. از طنز و هوش کافی برخوردارند ، اما مغاطه نمی کنند و اهل بلند پروازی نیستند.
به فکر و خیال میدان دهید که با عقاید جدید اوج می گیرد و با عشق وزیبایی
غیر معمول جان می گیرد. کتابچه را زمین گذاشت ، مانوئل گارسیا مرا ، روی تخت در اتاق خود در تری یانا دراز کشیده بود. به علت ذات الریه در هر ریه اش لوله ای فرو کرده بودند. رو به موت بود همه ی روز نامه های آندولس شماره ی مخصوص مرگ او را آماده داشتند که بلافاصله به بازار بریزند. مرگ او در چند روز آینده محتمل بود. پیر وجوان عکس های رنگی بزرگ او را برای یادگاری خریده بودند. تصویری را که از او در ذهن داشتند با نگاه کردن به این عکس از یاد می بردند.
گاو بازها با مردن او نفس راحتی کشیدند ، زیرا توی میدان کارهایی می کرد
که آنها از دستشان برمی آمد. همه شان زیر باران در مراسم تشییع او شرکت کردند و او را کنار آرامگاه خوسه لیتو به خاک سپردند.
بعد از مراسم تدفین ، همگی از باران به کافه ها پناه بردند ، تصاویر رنگی
مرا به فروش می رفت. مردانی که تصاویر را می خریدند آن را لوله می کردند و در جیب می گذاشتتد.

تکرار تاریخ

"نظم و انظباطی که قرار است من به اکثر دانش آموزان بیاموزم رقت انگیز است. آنها اغلب می‌گوید که تکالیفشان را فراموش می‌کنند، به راستی آنها در هنگام انجام دادن تکالیف گیج می‌شوند. آنها نمی‌خواهند چیزی یاد بگیرند،‌ من هم نمی‌توانم این میل را به آنها تزریق کنم. ملت ما محکوم به فناست"
ارسطو

۷/۰۶/۱۳۸۹

فلسفه زندگي

دليل اين كه يك دانشجوي فيزيك سمنان و البته پسر خودش را در توالت يا يك جاي آبرومندانه تر حلق آويز نكند از ديد كارشناسان سه چيز است:
سلف، سرويس، سايت
سه سين طلايي!
البته بعضي ها تمام فلسفه زندگي شان در سين چهارم خلاصه مي شود: سين چهارم....

۷/۰۳/۱۳۸۹

تلاشی دوباره

در راستای هدف مندی دوستی و رفاقت ها بین بچه های فیزیک 87 سمنان این بنده حقیر دومین پست این وبلاگ را تبریک می گویم.
به امید این که من هم یک استارتی بزنم!

۶/۲۷/۱۳۸۹

اولیش

 اِِهِم م،  اِاِِهِم م(دارم صدایم را صاف می کنم)  با سلام خدمت حضار محترم و محترمه(که فعلا از این جنس نداریم) بنده مفتخر هستم که اولین پست این بلاگ را این جا می گذارم. امیدوارم این وبلاگ بتواند به برکت این نظام مقدس و به کوری چشم دشمنان آن در راستای توسعه ی کمی و کیفی و جنسی ایران عزیز و هسته ای موثر واقع شود. و هم چنین در حین اجرای سند چشم انداز بیست ساله ی کشور شبروان را کوکب درخشان و راه زنان را چراغ روشن(لامپ اضافه خاموش!) و دزدان را فانوس دریایی باشد. بنده همین جا  از همه ی دوستانی که به هر نحو با ما در ارتباط  هستند (حتی جنسی) عاجزانه و ملتمسانه و خا... مالانه درخواست دارم، بیایند و کمی منت بر سر ما نهاده و مطلبکی چند در این ساخته ی بلاد کفر بنویسند. موضوع انشا آزاد است و نظرات نیز می تواند حاوی انواع فحش و توهین به نویسنده باشد. نویسنده ی مظنون نیز البته، خود مسئول هر کاف سین شعری است که نوشته (ببخشید این بی ادبی ها از تاثیرات فیلم پالپ فیکشن است.) در هر حال این شما و این میدان، ببینم چه گهی می خورید. من که امتحان کردم مزش خیلی هم بد نبود.