۸/۱۰/۱۳۹۶

وات دِ فااا... ینال

یه بارم نَشِستیم دور هم بپرسیم که آقا جان سو وات؟ آخرش که چی؟
لابد از بس که تو حال بودیم.

بادبان شکسته

هر چند که به نظر دیگر دوران وبلاگ نویسی و نظردهیش به پایان رسیده؛ اما ظاهرا وبلاگها دوست داشتنی تر بودند، که هر کس برای خودش یک قایق داشت در اقیانوس نت. و هر کس هر طرف که دوست داشت پارو میزد. باد هم بود البته. بادبان هم.
ما هم خوشحال یک قایق ساختیم که جوانمرگ شد البته. خدا بیامرزدش. جزوکل نامی. فرمونش هر روز دست یکیمان هی رد و بدل میشد و یکی به غرب میزد و آن یکیمان به دل شرق. علی ای حال، اقیانوس بود و باد بود و بادبان بود و زلف بر باد و ما شاد. این وسط شرق و غربش اصلا صیغه نبود.
بعد که کشتی های اجتماعی بزرگ و لوکس وارد بازار اقیانوس شدند، ملت قایق ها را رها کردند به باد، وسط آب. همه سوار بر کشتی ها شدند.
کشتی ها به فرمون خودشان میروند که ما اصلا چیکاره باشیم که فرمان دهیم به کشتیبان. ما که هیچی، باد و بادبان و شرق و غربم کشک شد. زلفم که باد برد.
قایق های بی صاحب، بادبان شکسته حالا سرگردانند بر اقیانوس، هر از چندگاهی می آیند یک ضربه میزنند به کشتی و بعد دور میشوند. که آهای ببینید منم هستم ها.
نیستم؟
حداقل یک زمانی بودم.
بودم ها.
نبودم؟