اپیزود اول
بلیط ها دست کیه؟...دست منه ...صندلیه چندیم؟...61 تا 66. من و پنج نفر از دوستانم عزم سفر کردیم و پس از یک برنامه ریزی چند ماهه تصمیم گرفتیم تا چند روزی را در خارج از سمنان تلف کنیم. ( ازاین به بعد دوستانم را با f1 تا f5 معرفی می کنم.)
f4: رضا قطار درجه چندیم؟...f2 : درجه دو...مگه تو رضا یی؟...f5 : ساعت چند راه میفته؟...رو بلیط زده هشت... f3: عمرا تا هشت و نیم راه بیفته! .... f5: بیایید فعلا یه کم تخمه بشکونیم...اون روزنامه رو میدی f2...f3 : شرقه؟...جام جمه... f3 : توقطار که از این روزنامه گرونا نمی ذارن...به خاطر یه چیزدیگه است... f3: من ترجیح می دم پوست تخمه رو مستقیم تو سطل آشغال بریزم... f5: بابا روزنامه خوبیه ، من همیشه شیشه هامون رو با جام جم تمییز می کنم ، حرف نداره! ...f3 : سطل آشغال باید زیر این صندلیه باشه...اون چیه؟...f4 : ساک زنونه است! ... f1: ساک که زنونه مردونه نداره...f3 : وایستا ببینیم توش چیه...f5 : بی خیال شاید الان صاحبش بیاد...قطارکه تازه داره مسافر میزنه ، حتما صاحبش اشتباهی ساکشو این جا گذاشته... f2: باز کن بابا ، اگه صاحبش اومد سریع زیپشو میبندیم... f3: بشراین دیگه چیه؟...شوخی نکن... f3: نقاب و شنل؟... f1 : لباس زورو!
پی نوشت: هرگونه شباهت کاملا عمدی است. پست فرار از دانشگاه راهم چون افسرده ام می کرد دیگر ادامه ندادم ، تازه نیازی به گفتن ندارد فقط کافی است آخر هفته چرخی در شهر بزنید.