۱۱/۱۵/۱۳۸۹

پسر ببین دارد برف می بارد!




    چند وقتی است که می خواهم بیایم این جا و پستکی، چیزی، بگذارم. ولی هر دفعه که مقداری می نویسم و قصد می کنم منتشرش کنم، یک هو بی خیالش می شوم. دلیلش هم البته مربوط است به خوب نوشتن بقیه بچه ها و مقایسه ی آثار احمقانه ی خودم با آن ها. چیزی هم که مرا آزار می دهد این است که این سایت از تخم من است، یعنی خودم راه ش انداخته ام ولی کم از دو سه متن در آن دارم. 
    به همین دلیل و البته بیش تر از روی باد معده تصمیم گرفتم همین طوری صفحه ی ارسال پیام بلاگ را باز کنم و بی هیچ هدفی در آن کاف سین شعر بنویسم، بعد بدون آن که حتی یک بار بخوانمش منتشرش کنم.
    چیز های زیادی وجود دارد که در زندگی مرا آزار می دهد. یکی را در بالا گفتم، بعدی این است که حالا دیگر آدم نمی داند کجا بگذارد که خیالش آسوده باشد، دیگر هیچ سوراخ امنی پیدا نمی شود. همه چیز پر شده از اضطراب و ترس، امتحان، نمره ی امتحان، جوادیان، فیزیک، کار، یارانه، عشق در معنای فرویدیش، سین چهارم، ایدز، پست گذاشتن توی این وبلاگ، خوابیدن، شاشیدن توی هوای آزاد و برفی جاده ی نیمه کوهستانی برقان، نماز خواندن، چایی خوردن جلوی مهمان های رودربایستی دار و البته عوضی که سر شب از روی خوشی بیش از حد پاشده اند و آمده اند خانه ی ما و من که مجبورم شلوارک عزیز و راحتم  را از پایم در آورم و به جای آن شلوار بلند بپوشم که مبادا به آدم گنده های جمع بی احترامی شود و دختر مهمان که تازه تازه سینه هایش باد کرده، پاهای مودارم را نبیند و چیز های از این قبیل.
    این اضطراب و ترس ها کم کم دارد از من شخصیتی محتاط و محافظه کار می سازد. آدم محافظه کار از خلق کردن می ترسد و موتور ایده پردازی ذهنش کم کم می سوزد و این نکته نیز مرا آزار می دهد. هنرمند محافظه کار یک هنرمند مرده است، دانشمند محافظه کار هم یک دانشمند مرده است. ا گر قدرت ریسک کردن را از دست بدهیم باید فیزیک را ول کنیم، در آن صورت به تر است یک کارمند ساده اداره ی تشتک سازی هچل آباد دولت شویم و کارهای تکراری و البته احمقانه انجام دهیم. 
   همین دیگر، بس است. حال ندارم ادامه دهم، نشان لیاقت اعضای ارشد مکتب اپنیسم را که الکی بهم نداده اند. تازه اگر از بنیان گذلری زندگی سگی بگذریم. 


پی نوشت: بعد از چند ساعت از گذاشتن این پست یکی دو کلمه اش را تغییر دادم و پی نوشت دیگری نوشتم، رضا جان ببخشید که متن الان یک خورده با آن که قبل خواندی فرق کرد.

۱۱ نظر:

  1. حریم خصوصی معنای خودش را کم کم از دست می دهد. بعضی ها هم برای تنها نبودن حریم خصوصیشان را share و خودشان را خر می کنند که من روشنفکرم و طرفدار آزادی شخصی و از این کاف سین شعرها!
    به نظر من اغلب این چیزها به همان یک وجب زیر ناف برمی گردد. اما درباره ی سین چهارم ، مقدس است اما با آدمش نه با هر عروسک رنگ و روغنی که اگر صورتش را بشوید وزنش نصف می شود! و گرنه چیزی جز کم شدن از وزنت به اندازه ی چند گرم نیست.
    پی نوشت: فکر می کردم فقط خودم این قدر قاطی ام که ساعت دو صبح متن بنویسم.

    پاسخحذف
  2. هر چقدر هم که پست کم بنویسی به هر حال امیر لشکر "جزء و کل" و مکتب اپنیستی!

    پاسخحذف
  3. گفتی که "چیز های زیادی وجود دارد که در زندگی مرا آزار می دهد" باید اونها رو تک تک پیدا کنی و علتشو نو وگرنه زندگی سراسر میشه عذاب و خیالت نا راحت
    "همه چیز پر شده از اضطراب و ترس" تقریبا موافقم(تقریبا به این خاطر که به این راحتی نمیتونم با کلمه ی "همه" کنار بیام)حالا چطوری میشه به این اضطراب و ترس غلبه کرد؟(بچه ها لطفا در این باره نظر بدین)
    به نظر من ریسک کردن به اندازه ی محافظه کاری خطرناکه؛ ما عقل داریم
    تجربه ی چندین هزار ساله ی بشر تونسته اکثر زیبایی ها رو از زشتی ها جدا کنه و اخلاق رو به وجود بیاره؛ رفتار یه آدم اخلاقی مثل رفتار انسانیه که ده ها هزار سال عمر کرده و کاملا سنجیده عمل می کنه پس اخلاق رو هم از یاد نبریم.

    پاسخحذف
  4. وای امیر دهنتو سر---!
    ذهن من تازه داشت به یه آرامش نسبی می رسید، تازه داشتم عادت می کردم به این که هر روز یه چرخی تو اینترنت بزنم، میلمو چک کنم، به فیس بوک یه سری بزنم،(به لطف رضا)یه سری هم به گوگل ریدر بزنم، یه نارنجی رو چک کنم، بعدشم واسه ادامه ی روزمرگی یه چند صفحه از بیوتنو بخونم. بدون دغدغه ی امتحان و مصر و یارانه و یمن و چهارمین سین و تونس و ایدز و سبز و عید و برنامه های مزخرف این روزهای تلویزیون.
    زندگیم داشت می شد قرمه سبزی و چند کلمه گیلکی از شبکه های استانی و موزیک قبل از خواب و مغزم داشت کم کم خودشو defragment می کرد.
    به آخر متن رسیدم. موازی با صدای نکره ای که از توی تلویزیون داشت بلند خدا رو داد می زد {"اللهم عجل لولیک الفرج" } با میل امروز بی بی سی ، با سوئیچ دوباره مامانم روی فارسی وان (با اون دوبله ی مسخره تر از برنامه هاش)، با دیدن صفحه انتخاب واحد مصطفی
    دو باره احساس می کنم دارم قاطی می کنم، نمیتونم همشونو با هم پردازش کنم
    بی خیال الان میرم یه کم موزیک گوش بدم حالم جا بیاد، بابام هم اومد

    پاسخحذف
  5. 1-منم چند وقتیه که از زندگیه پر اضطراب(و نه پر دغدغه)خسته شدم.
    2-فکر میکنم یکی دیگر از چیزهایی که تو رو آزار میده,پرهیز از بکار بردن عباراتی است که هنوز در عرف جامعه ی ما دارای قبح هستند,که البته به نظر من لازم است تا خیلی از جاها انسان خودش رو آزار بده و ادای روشنفکران رو درنیاره و به حدود جامعه احترام بذاره, و این بخشی از اخلاقی است که اکبر در بالا به آن اشاره کرد.
    3-ارتباط بین محافظه کار بودن واز دست دادن قدرت ریسک کردن رو نتونستم درک کنم,به نظر من آدم محافظه کار میتونه قدرت ریسک کردن هم داشته باشه.
    4-لزوما همه ی کارهای تکراری احمقانه نیستند,همان کارمند ساده ی اداره ی تشتک سازی هچل آباد دولتی هم اگرچه کارش تکراریه ولی خب لااقل خرج زندگیش رو میتونه با این کار دراره پس کارش احمقانه نیست(تازه اگر از سود تشتک سازی برای جامعه و مردم بگذریم).

    پاسخحذف
  6. خواهش می کنم امیر جان. دوباره خواندمش و دوباره لذت بردم و دوباره به فکر فرو رفتم و دوباره کمی افسرده(همان دپرس خودمان) شدم.
    فرشید جان این یه اصل بنیادیه:
    اصولا خوشبختی فرزند نا مشروع حماقت است. ع.ش
    "دو چیزه که نمیشه ترکش کرد یکی هرویین ، یکی اپنیست!"
    جمله ی بالایی دست کاری شده ی جمله ی یکی از بچه های NA است.

    پاسخحذف
  7. امروز روز اول دانشگاه ام بود بعد از کلاس با شهوت تمام به اینترنت رفتم سایت چون اینترنتم دیروز قطع بود، نوشته بالا رو خوندم و از کلماتی که امیر پشت سر هم ردیفشون کرده بود لذت بردم، و مثل همیشه از دیدگاه و حس های نوشته چیزی نفهمیدم فقط تصویر ها و موسیقی کلمات...
    بعد نوبت به نظرات رسید و دوباره صدای خنده من متناوبا سایت رو پر میکرد، و کلا" شاد و خندان شدم و فکر کردم این نظر دهندگان چقدر اوسکول شدن و امیر هم مسکه حرف از اضطراب و این جور چیزا زده. از سر حرافی به نظر دهندگان این ها رو مینویسم:
    به رضا: رضا جون این مهمه که با چی حال کنی، یکی با صورت زیبا، یکی با هیکل زیبا، یکی با خلق مهربان و...
    به اکبر: از دیروز هر چند دقیقه یکبار صورتت مییاد جلوی چشمم در حالی که ناراحت و کمی عصبی هستی، جمله ای رو میگی و در آخر لبخند عجیبی میزنی و گردنت رو خم میکنی. خودت ندیدی این تصویر رو ولی بقیه دیدن تو رو اللخصوص کسایی که اون شب که بحث میکردیم بودن...
    و در مورد ترص و اضطراب واقعا" نمی فهمم مسکه خل شدین شما ها، آخه اضطرابا ز چی؟ بازش کن تا راهکار بدم! اخلاق هم که دیگه حرفی توش نیست و پایه دینی که من آوردم...
    به فرشید: نظرت خود نوشته ای بهتر است فرشید عزیز، اون مسایل هم حل میشه دیر و زود و شاید بدون استرس!
    به جواد: ۱- آخه تو چرا عمو ؟ تو آخه ؟
    امیر و اکبر هم چنین۳- بله عمو، محافظ کاری و ریسک ور تعادل اند، و بله اکبر جفتشون میتونن خطر ناک باشن، ولی امیر هنرمند محافظ کار مرده ولی دانشمند محافظ کار نه و این دو یک نیستند
    ۴-بله، و من گیج شدم رو ارزش گذاری روش های زندگی....
    به رضا: منظور حس خوشبختی است یا...؟ 

    پاسخحذف
  8. برای مانی: به نظر من سین چهارمی مقدس است که از سر دوست داشتن شخصیت طرف باشد وگرنه یه چند سی سی کاهش مایعات بدن با این موجودات رنگ و روغنی شاید بیشتر حال بده! این اضطراب ها شاید برای نتونستن در تصور یه آینده ی دلخواه باشه و یا شاید ندوستن خواسته های خودمون که وجدانمون رو اذیت می کنه. ولی وجدان کمی توی بچه های اپنیست وجود داره و این وجدان اندک نه باعث میشه کاری بکنن و نه راحتشون میزاره.
    به نظرت دانشمند محافظه کار چه فرقی با هنرمند محافظه کار داره؟ فکر می کنم دانشمند محافظه کار بازیچه ی دست قدرتمندها میشه.
    در مورد جمله ی شریعتی به نظرم باید کتاب هبوطش رو بخونی و نمی تونم این جا برات بنویسم، به هر حال من اولین فردی هستم که فهمیدم عضو مکتب اپنیسمم و به روایتی سردمدارش!!!
    برای اکبر : این سایت در مورد ریسک کردن یه چیزهایی گفته که به نظرم جالبه یه سر بزن
    http://www.rasekhoon.net/Article/Show-53081.aspx

    پاسخحذف
  9. به مانی:
    ناراحت آره ولی عصبانی نه؛ وقتی هم آدم چیزهای خنده دار بشنوه بی اختیار می خنده؛ تو هم بهتر بود به جای توجه به تصویر من یه کم به حرف هام توجه می کردی ها ها ،جداً در اولین فرصت که ببینمت این بحث رو به انتها می رسونیم
    در مورد ترس و اضطراب هم امیر نمونه هاشو تو متن گفته: فیزیک،کار،یارانه به نظر من حتی رایانه و...(کافی بود به متن یه کم توجه می کردی) و این استرس تقریبا در هر چیزی رخنه کرده ولی لزوما نه درباره ی همه کس ، شاید تو یکی از استثناها باشی!

    پاسخحذف
  10. به رضا:
    ریسک کردنی که تو این لینک تعریف کرده در مقابل محافظه کاری نیستش و "شاید"و"اگر"و"احتمالا"رو به جای ریسک پذیرفته ،به نظر من ریسک کردنی در مقابل محافظه کاری هستش که به معنای صفر و یکی باشه یعنی نتیجه عمل یا موفقیت مطلقه یا شکست مطلق(فک کنم معنای حقیقی ریسک کردن هم همین باشه)ودیگه اگر و امایی هم نداره
    من بشخصه به جای ریسک کردن میگم استفاده از عقل
    اگر قبل از خندیدن فکر کنی هرگز احمق به نظر نمی ایی
    اگر قبل از گریستن فکر کنی هرگز احساساتی به نظر نمی ایی
    .
    .
    .
    در مورد ادامه ی متن و کلا مجله ی موفقیت هم بگم که بیشتر خوشبینی رو ترویج می ده و القای توانایی بیشتر رو؛بد نیست؛ ولی من بشخصه ترجیح می دم واقع بین باشم و با واقعیت ها زندگی بکنم.

    پاسخحذف
  11. برای اکبر : به نظر من معنی درست ریسک کردن همینه. در مورد معنی محافظه کار :
    1-اگر واژه ی غریب و نامحسوس old fashioned را بگیریم یعنی کهنه پرست که به نظرم در بسیاری موارد باعث بدبختی می شود و نادرسته(البته ارزش ها کهنه نمی شوند).
    2-یکی هم معنی یه نوع حزب رو می دهد که برخورد با مسایل اجتماعی ، مخصوصا اخلاقی رو به روش های سنتی و دینی توصیه می کنه.(البته تعریف ناقصیه و خالی از اشکال نیست)
    و درباره ی عقل همیشه جواب گو نیست. مثلا بدون داشتن صد در صد اطلاعات و درستی تمام اون صد در صد جواب قطعی نداره و باز هم احتماله و این یعنی ریسک!

    پاسخحذف