۱۱/۱۷/۱۳۸۹

نی

اولین چیزی که در بدو ورود به خانه توجه ت را جلب می کند تابلوی بزرگی است که دو رنگ بیشتر ندارد، زمینه ی بنفش و نقشی سیاه رنگ شبیه به یک اسلحه ی کمری که لوله اش به طرز عجیبی دراز شده و از وسط شکسته باشد یا آدم شکم گنده ایی که در یک فضای بی پتانسیل دستانش را زیر سرش گذاشته و زنوهایش را خم کرده ؛ یک ساعت دیواری هم نزدیک آن آویزان است که ثانیه شمار ندارد و با نگاه کردن به آن فقط می توانی زمان را بخوانی و گذر زمان را حس نمی کنی .

صدای موسیقی راک که از انتهای پذیرائی شنیده می شود بر صدای تلویزیون که خبر اعتصاب کارکنان مترو در یونان را پخش می کند غلبه دارد؛ امیر و سپیده آن طرف تر از پنجره ی بسته ایی که رو به جنوب باز می شود می توانند تمام شهر را در زیر پایشان ببینند ولی فقط یک پنجم صورت خودشان دیده می شود مگر گاه گاه که به هم نگاه می کنند و نیم رخشان روبروی هم قرار می گیرد .

سولماز صاف و بی حرکت در آشپزخانه ایستاده و در حالی که با دندان هایش لب پائین ش را گاز گرفته و چند تار از موهای سرش را به انگشت اشاره ی دست چپش پیچیده و به شدت می کشد به سه فنجان قهو ه ایی که برای خودش و مهمان ها ریخته زل زده است؛ هنوز مردد است که آیا راز درونش را با آنها بگوید یا نه؟ آیا آنها می توانند کمکی به او بکنند ؟ شاید آنها هم همچین رازهایی داشته باشند و او از این جهت تنها نیست و اصلاً همه ی آدم ها همین گونه اند که او هست، هرکس به نحوی از چیزی رنج می برد؛ همه ی آدم ها در هر جایی و با هر وضعی قبل از خواب به یک چیز آزار دهنده فکر می کنند که نه می دانند چیست و نه از کجا آمده، هیچ است و انگار هیچ نیست ، هر فکر تازه ای که به ذهنت می رسد متوجه می شوی که نه نباید به این فکر ، فکر کنی و این آن گمشده ایی نیست که آرامت می کند و تا خوابت نبرد از این دریاچه ی سر گردانی نجات پیدا نمی کنی و چه نجاتی که وقتی صبح بر می خیزی خسته تر شده ای و رشته ی افکارت در هم تنیده تر.

یعنی واقعاُ همه مردم اینگونه اند؛ درست است اصلا همه باید این گونه یاشند، باید؛ ولی تا کنون کسی جرئت نکرده آنها را بر زبان بیاورد ؛ امیر و سپیده هم از این قانون مستثنا نیستند درست است حتما درست است.

موهایش را با شدت بیشتری می کشد .

ولی آنها چه کمکی می توانند بکنند جز همدردی ؟ در هر صورت باید گفت؛ ولی چه چیزی را باید بگوید هنوز خودش از این راز یا درد یا اغده یا هر چیز دیگری که حتی نمی تواند اسمی برایش انتخاب کند تصور ملموسی ندارد .

شاید هم اگر به آنها بگوید بزنند زیر خنده و قهقه بکشند و او را به باد تمسخر گیرند که تمام آن چیز مهم که زندگی تو بدان وابسته است و همه چیزت را فلج کرده همین بود! و سرزنشش کنند که خوشی زده زیر دلت، درست است حتما همینطور خواهد شد خصوصا که چند وقتی است بچه دار شده اند و لابد واکسن و پوشاک بچه شان خیلی مهمتر از این حرف ها باشد؛ باید از قبل پیش بینی اش می کرد؛ آری بهتر است نگوید ، اصلا نباید دعوتشان می کرد تا از این حس از این وجود لعنتی بگوید؛ به هیچ کس نباید بگوید،هیچ کس نباید آنرا بفهمد هیچ کس ، تنها خودش است که متواند این خلا را پیدا کند.

موسیقی به قسمت های مورد علاقه ی سولماز می رسد با شنیدن صداهایی که شاید تنها صداهای آشنا در درون او باشند دستهایش را مشت می کند و چشمان و دهانش را با تمام توان می بندد و به تندی نفس می کشد تا اینکه آرام آرام از حجم صدا کاسته می شود و موسیقی به انتهای خود می رسد.

امیر با صدای نسبتا بلندی که در زیر دوش آب هم شنیده می شود سولماز را صدا می زند ، سولماز با لبخندی که بر لبانش نقش بسته به همراه قهوه ها از اشپزخانه خارج می شود و بلافاصله می پرسد: پس چرا رها رو با خودتون نیاوردین؟

خونه ی بابک ینا بودیم ، شیدا و پیمان هم اونجان؛ داشت با بچه ها بازی می کرد؛

حالت خوبه سولماز ؟ پشت تلفن خیلی مضطرب بودی ، اتفاقی افتاده؟

نه ....نه نه اتفاق مهمی نیفتاده فقط من می خواستم درباره ی یه موضوعی باهاتون صحبت یا بهتر بگم مشورت کنم که حالا بعدا هم میشه

چه موضوعی ؟

امیر یک فنجان از قهوه ها را بر می دارد و روی مبل می نشیند

سپیده : آماده شو بریم ما بیشتر اومدیم دنبال تو

امیر : نگفتی ؟

سولماز : مهم نیست مسئله ی ی... کاریه ، بهتره آماده شم بریم

سولمازبا عجله به طرف اتاقش می رود

امیر به سپیده نگاه می کند و شانه هایش را بالا می اندازد.

۸ نظر:

  1. بچه ها نوشتن این متن کار سختی برای من بود چون همه چیز رو باید خیال می کردم به نظر خودم داستان می تونه ادامه پیدا کنه من خودم یه چیزایی برای ادام ش تو ذهنم هست ولی دیگه حالشو ندارم، پیشنهاد می کنم یه نفر اگه حال کرد ادمه شو بنویسه .

    پاسخحذف
  2. فکر کنم داستان رو خوب شروع کردی و خوب تر اینکه هیچ قیدی رو توی داستان بکار نبستی و در نتیجه نفر بعد میتونه روی ادامه ی داستان با آزادی عمل بیشتری مانور بده(یاد مانور دادن فرشید روی درسها افتادم,فرشید یادته؟)
    فقط یه سوال اینکه با چه تصوراتی یا بهتر بگم به چه دلیلی اسم داستان رو نی گذاشتی؟

    پاسخحذف
  3. اول یه تبریک بگم که داری سریع پیشرفت می کنی و دیگه واقعا دارید پست گذاشتنو سخت می کنید و اما نقد :
    در مورد اسم داستان، یاد نی نامه ی مولانا افتادم ، نمی دونم شاید هم ربطی به اون نداشته باشه.
    "هنوز خودش از این راز یا درد یا اغده یا هر چیز دیگری..." باید باشه " هنوز خودش از این راز، درد ،عقده یا هر چیز دیگری..." و "قهقه بکشند..." "قهقه سر دهند..." .
    در مورد تابلو خیلی تاریک و افسرده کننده است. کمی هم حس پست مدرن بودن بهم میده و تناسبی هم با ساعته نداره. ساعته از اون پاندول دارها نیست؟ همونایی که سر ساعت یه صدای "دنگ" می دن؟ سلیقه ی صاحب خانه برایم کمی عجیب است. صدای بلند موسیقی راک فرضیه ی تخیلی بودن سلیقه سولماز را برایم تقویت می کند و چقدر اسمش با فضای خانه اش نامتناسب به نظر می رسد. فکر می کنم که در این خانه مثل ساعت یک وصله ی ناجور است.
    بعد از توصیف صحنه ی اولیه، تفکرات سولماز خیلی کش پیدا می کند و با توجه به این که قسمت اول متن است و در عین حال ابتدایش ، می توانست کمی کوتاه تر باشد.
    و به گمانم سولماز در این نیستان گمشده است ...

    پاسخحذف
  4. مگه کنکور نداری؟ ساعت سه ی صبح متن می نویسی روانی!

    پاسخحذف
  5. "در زندگی زخم هایی هست که روح آدم را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این درد ها را نمی شود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این درد های باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمد های نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آن را با لبخند، شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند. ... فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، باید افکار خودم را برای خودم نگه دارم و ... ."

    "فکر هایی که قبل از خواب سراغم میاد + این قسمت از متن بوف کور" موقع خوندن متن اکبر توی ذهنم بالا و پایین می رفتن. به نظر من که خیلی عالی بود

    پاسخحذف
  6. به رضا: من ایرادتو درباره ی ساعت و تابلو و آهنگ و وارد نمیدونم، چون به نظرم یه متن با این موضوع اگه قرار باشه تصویر هایی عادی داشته باشه، حسشو نمیتونه خوب منتقل کنه، در ضمن اون ساعت بدون ثانیه شمار کنار اون تابلوی بنفش-مشکی به نظرم اصلا متناقض نیست. حتی میتونه حس خوبی هم داشته باشه
    راست من هر چی فکر می کنم فکر نمی کنم که سلیقه سولماز او نقد هم تخیلی باشه
    راجع به تناسب اسم سولماز با فضای خونش هم، شاید اون تصویری که از اسم سولماز تو ذهنته با تصویری که تو ذهن اکبره فرق داشته باشه. واسه من که اون قدر نامانوس نبود.

    به جواد: آره، هر چی رو یادم بره اون ریاضی 1 ترم اول رو یادم نمیره

    پاسخحذف
  7. برای فرشید: درباره ی ساعت و تابلو سلیقه ی شخصیمو گفتم و نه یه نقد اصولی و این هنر نویسنده است که یه داستان خوب رو از داخل تصویر های معمولی و ساده در بیاره. درباره ی حس سولماز و آهنگ رپ با صدای بلند و معنی اسم سولماز که اسم دخترانه ترکی است به معنی « هیچ وقت پژمرده نمی شود، دختر همیشه جوان» و تصویری که از فضای اتاق ها توی ذهنمه کمی دچار حس پارادوکس شدم. البته باید بگم که این ها فقط نظره و نه یه نقد اصولی. باید اکبر کمی بیشتر این متنو بنویسه تا بهتر بتونیم نقدش کنیم.

    پاسخحذف
  8. باهات موافقم رضا و بیشتر موافقم که اکبر بیشتر بنویسه بهتر میشه، ولی هنوز هم نمی تونم پارادوکس بین موسیقی راک (نه رپ)و اون فضا رو که میگی درک کنم!!!

    اینجانب بعنوان یکی از سردمداران مکتب شیزویسم در مورد اون "چیز آزار دهنده ای که هیچ است و انگار هیچ نیست و اون افکار" باید بگم که سولماز خانم داره مراحل متوسطه ی این مکتب رو رد میکنه. از این مرحله یا به مر حله ی بعد میرسه ( میشه یکی مثل من و ...) یا دیوونه میشه! البته زیاد هم فرقی نداره با هم.

    پاسخحذف