۱۰/۲۵/۱۳۸۹

برو و یادش بگیر

پرده اول:انجامش بده

-سارا میتونی دستگاه سیدی رو ببینی چش شده، دیگی صدا ازش در نمیاد
-بله، الان میبینم،
درست شد...
***
-سارا میتونی باز ببینی این دستگاه سیدی چشه ؟
-درست شد
-مرسی
نمی خواین بدونین چرا اینجوری میشه؟
-چرا !
- باید این این دکمه ورودی صدا روی سیدی باشه نه روی نوار کاست
-کدوم دقیقا" ؟
-.......
***
سارا میشه این ایمیل رو به امیر بفرستی؟
-الان میام، یک لحظه صبر کنید
خب اون پایین دکمه فوروارد رو بزنید
اینجا هم آدرس امیر....
****
-سارا میشه این ایمیل رو برای فریبا بفرستی؟
- میخواین بهتون یاد بدم این کارو؟
-خوب بگو
-این جا یک دکمه هست که نوشته فوروارد، کارش اینه که محتویات این ایمیل رو به کسی بفرسته.…...و این توری میشه ایمیل ها رو...…اینجا آدرس فریبا روبزنید، آدرسش رو ثبت نکردین؟ عیبی نداره میشه از رو یک ایمیل دیگه پیداش کرد....
متوجه شدین همش رو؟
- نفهمیدم آدرس رو چه جوری پیدا کردی!
- آها خوب، ببینید.....
****
پرده دوم: یادم بده

-سارا میشه یادم بدی چه جوری برای پیغام گیر، پیغام ضبط کنم؟
-یک پنج دقیقه دیگه میام، برم یه دستشویی...
خب اول دکمه ای که نوشته روش ریکورد رو پنج ثانیه نگه دارین، بعد صدای بوغ مییاد، پیغام رو بگید و دکمه استاپ رو بزنید،
-آها
-خوب حالا یک بار انجام بدین این کار رو....
***
-سارا این فرکانس رو وارد میکنی؟
- آره،.............خب این هم از این،
-چه جوری این کار رو کردی؟
-خب اول روی کنترل دکمه منو، بعد ستینگ
-چجوری رفتی رو ستینگ؟
-با دکمه پایین دیگه! بعد دکمه ادیت،
-ادیت کدومه، دکمه سبز، نگاه کنید، معلومه........
-......
راستی این دکمه برای ورودی صدای سیدی هم یادم رفته کدوم بود؟ این؟
-نه این مال رادیوس، روی اون نوشته ای یو ایکس!
-......
*****
پرده سوم: تکرارش کن، سارا تو باهوش تری یا دیگر بی حوصله ام

-سارا، این آدرس امیر نمییاد اینجا،
- شما که اصلا فوروارد رو نزدین
****
-سارا، پیغام گیرم دوباره پیغامش پاک شد دوباره بهم میگی چه جوری.....
-......
-……………
****
-سارا هر کاری میکنم نمی تونم این دوربین لعنتی رو روشن کنم
-باتری توش نیست
- من که اصلا باتری هاشو دست نزدم
- من هفته پیش لازمش داشتم در آوردم، ولی تابلو آخه، وزنش کلی سبک تره بدون باتری...
-من که دوربین رو وزن نکردم
-من هم نگفتم وزنش کنید.....
****

پی نوشت ها:
-سارا بسیار کم صبروحوصله تر است و زودی کلافه و عصبی میشود که به خاطر احترامش داستان کمی دستکاری شده...
-سارا از این که آدم ها خودشون کار هاشون رو نمیتونن انجام بدن ناراحت میشه...
-سارا از این که چیزی رو که توضیح میده یاد نگیرند خسته شده و فکر میکنه اگر خودش اون کارا رو انجام میداد و نمی خواست به کسی یاد بده وقت کمتری رو صرف میکرد
-سارا از این که فکر میکنه از اون ها باهوش تره و به خودش مغرور شده ناراحته...
-سارا فکر میکنه آموزش به کسی که از خودش توی اون ضمینه کم استعداد تره وحشتناکه...
-سارا از این که آدم هایی که دوستشون داره رو نسبت به یک کسای دیگه توی یه مساله ای کم توان تر میبینه خسته و غمگین شده، و تلاش هاش بسیار آهسته نتیجه میدن(آهسته تر از صبرش)(ملامت کم صبری و بد توضیح دادنش که دیگه واقعا دیوانه کنندست)
-سارا از این زندگییه نکبتیه کاوس وار با مشکل خیلی خیلی بزرگی که گفتم خسته شده
-سارا به صادق زنگ میزنه و میگه من به خودم مغرور شدم، چه کنم؟ و صادق کمکی نمیتونه بکنه
( بگذریم از این که صادق به من گفت سارا هم به چه چیزایی گیرمیده)
-سارا........

۱۰ نظر:

  1. سارا آدام اجتماعی نیست ، یعنی نمیدونه تو دنیای دوروبرش چه خبره، فکر می کنه تمام دنیا تو تعمیر سی دی و تنظیم پیچ کامپیوتر خلاصه می شه و زندکی یعنی همینا ، اون نمیدونه که چیزای خیلی مهمتری هم هست که ازشون بی خبره و این جوری شده که مغرور شده .

    پاسخحذف
  2. من به سارا حق میدم منم اگه یکی بعد چند بار توضیح دادن یه مورد بازم یاد نگیره خسته و عصبی میشم.
    فکر میکنم درباره مغرور شدن زیاده روی شده ولی در کل وقتی بفهمی یه چیزی رو بلدی که بقیه بلد نیستن حس خوبی بهت میده.

    پاسخحذف
  3. وقتی چیزی رو میفهمی یا حس می کنی که بقیه نمی تونن یا نمی خوان حس تنهایی و تهوع از خودت می کنی از نوع هر شب اش هر لحظه اش. (اما شاید تو یه سری کارای پیش پا افتاده کمی احساس برتری کنی و این که یه بازنده نیستی)
    به نظر من این بهترین متنت و شاید بهترین متن وبلاگ بود.

    پاسخحذف
  4. راستی این آهنگ Epilogue (Relief) love آپوکالیپتیکا رو گوش دادید؟

    پاسخحذف
  5. "سارا از این که فکر میکنه از اون ها باهوش تره و به خودش مغرور شده ناراحته..."
    این خیلی خوبه که ناراحته، یعنی دنبال رفع اشکالش میگرده! مسلما اگه ادامه بده اجتماعی تر میشه
    خیلی ها هستن که حتی دوست ندارن چیزی رو که بلدن به بقیه یاد بدن! واضحه که سارا نسبت به اونها خیلی اجتماعی تره

    "سارا فکر میکنه آموزش به کسی که از خودش توی اون ضمینه کم استعداد تره وحشتناکه..."
    من هم بعد از چند بار توضیح دادن یه مورد و یاد نگرفتن طرف، خسته و عصبی می شم. این طور مواقع حالم از خودم به هم می خوره، چون من این حقو به خودم نمیدم که عصبی بشم.

    پاسخحذف
  6. به اکبر:
    خب اکبر، به صادق گفتم که اکبر چنین نظری داره، و چون صادق مطمعا نبود، تلفن سارا رو داد و گفت بهش زنگ بزن و خودت صحبت کن، پس به سارا زنگ زدم و مفصل باهاش صحبت کردم،
    این طور نبود، سارا تو زندگیش آدم های جور واجور زیادی رو دیده بود(از دید خودش و من) و گفت که به خودش مغرور شده اما نه تو دیگر زمینه ها، فقط تو سی دی و پیچ و اینا، و در دیگر زمینه ها خودش رو خیلی بی سواد میدونه، و در تلاشه که منجمد نشه و توی چیزای دیگه هم خوب بشه، ولی یک عیب داشت این که آدم هایی که نمی خواستن مثل خودش پیشرفت کنن رو قبول نداشت...
    خلاصه باید بگم که این تلفن ۵۰ دقیقه طول کشید و من گفتم که شاید بهتر بود قرار میگذاشتیم تا این که این همه با تلفن صحبت کنیم، گفت آخه چرا کاری که ۵۰ دقیقه ای انجام میشد رو بهش ۱ ساعت ترافیک و دود اضافه کنیم، یک هفته هم عقب بندازیمش...

    به سایه:
    اسمت خیلی قشنگه
    آره، اون لذت رو میشناسم، اما نمیدونم صحیح هست یا نه ؟ شایدم صحیح وجود نداره!

    به رضا:
    رضا فکر میکنم حرفت درست نیست خیلی، حتی خود تو و فکر نکنم این تور باشی و اگه آدم ها رو واقعا تحلیل کنن اون لذت وجود داره، حدعقل آنی....
    -برای تعریفت هم مرسی! چقد تقیم کنم ؟
    آهنگو، نه، پیداش میکنم ولی

    به فرشید:
    بله
    بله

    پاسخحذف
  7. برای مانی: راستش اولش شاید این حسو نکنی ولی کم کم میاد سراغت و تو باید بین این که اکثر مردم احمقن یا تو یه چیزیت میشه یکی رو باید بپذیری.
    برای تعریف هم هر چقدر کرمته!

    پاسخحذف
  8. به مانی: ممنونم
    به نظر من نمیشه گفت صحیح وجود نداره چون همه چیز نسبیه.و داشتن حس خوب در این مورد بد نیست وقتی بد میشه که فگر کنی بخاطر اون یه مورد کلا از اونا بالاتری.ممکنه یه نفر چیزی رو بدونه که هیچ کس ندونه اونوقت اگه به بقیه یاد بده متواضعه ولی اگه پز بده که فقط من بلدم و به کسیم یاد نده مغروره.

    پاسخحذف
  9. نظر قبلی من فقط با توجه به متن بود.

    پاسخحذف
  10. واااااااای خیلی جالبه به خاطر زندگی با مامان بزرگم تو سمنان و داشتن دو تا خواهر تو تهران که همیشه وقت ندارن و مامان بابا همه کاراشون با منه فوق العاده احساس همزاد پنداری کردم نصف اتفاقا مو به مو واسم افتاده مثلا در مورد پیغامگیر یا میل و... از اینا بدتر یه تلفن با حافظه ی ۳۰ تا شماره که وقتی باطریش ضعیف می شه شماره ها پاک می شن و من باید هر ماه ۳۰ تا شماره تلفنو save کنم ( چون چند سال خارج بودم هرچی فکر کردم جایگزین فارسی یادم نیومد؛) ) به هیچ عنوانم زیر بار یادگیری نمی رن چون به نعفشون نیست نمی شه گفت اینجوری ادم احساس غرور می کنه من فقط احساس می کنم که چقدر از وقتم صرف دیگران می شه:(

    پاسخحذف