۱۰/۲۷/۱۳۸۹

حرف هاي بي مخاطب

ديروز اين جا هم برف باريد ، ولي امروز كوچك ترين اثري از آن نيست. انگار هيچ وقت نباريده است ، هيچ وقت شهر سپيد نشده است ، هيچ وقت درخت هاي بين بلوار جامه ي جديدي بر تن نكردند و هيچ ... و ديگر هيچ!
اما سرماي هوا نمي گذارد فراموشش كنم. سرمايي كه از كوه هاي اطراف شهر مي آيد.
چي ميگي؟ مگه سرما اومدنيه؟ تو يه فيزيكي هستي!
گه به فيزيكي كه نمي گذارد كمي تخيل داشته باشم . گه به فيزيكي كه انعطاف ندارد تا با من بيچاره كمي كنار بيايد.
مي خواهم براي پست ماني نظر بگذارم ، مي خواهم در پست " سلام فاحشه" به آقا/خانم محمدي بگويم كه شرمنده ام كه اين گونه به انتقادتان جواب دادم ولي سايت مشكل دارد و نمي توانم. يك پست مي نويسم في البداهه ، شايد كمي آرامم كند. ميترسم كه اين پست هم مثل بقيه پست هايم حرف هاي بي مخاطب شود ولي دوست ندارم جوري بنويسم كه همه بپسندند، كه به هيچ كس برنخورد، كه ...
پ .ن : ماني جان ممنون كه به وبلاگ سر ميزني. محمدي عزيز نظرتان را راجع به نوع مطالب وبلاگ قبول ندارم.

۳ نظر:

  1. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  2. خیلی جالب نبود.

    پاسخحذف
  3. این پیام هم توسط نویسنده حذف گردیده است

    پاسخحذف