در جستجوی ته زندگی
... ما قرار است چی بشویم؟ "ما " که می گویم ، منظورم همین من و شمای دو سوی این نوشته است. خود شما ، چی بشوی راضی می شوی؟ بشوی مهدی سلوکی خوب است؟ ...دکتر حسابی باشی چطور؟ اصلا انیشتین آخر و عاقبت زندگی ات باشد می پسندی؟ فرض کن اصلا تو یانی! یا زیدان. چاووشی و عصار هم داریم. قواره ی آن ها بشوی حل است؟
می دانی ته زندگی ات کجاست؟ می خواهم پیش خودت فرض کنی ، اگر یک " ته " ، یک موقعیت مطلوب ، توی زندگی ات باشد " راضی " ات کند، چیست؟ این که اسمش را گذاشته ایم " پیشرفت " تا کجا پیش می رود بالاخره؟ این " پله های ترقی " که می گویند ، تهش به کجا می رسد؟ به کدام در؟...
خب... حالا ؛ اگر کم و بیش می دانی ته تهش اگر کجای دنیا را بگیری راضی می شوی، پیش خودت یک برآورد بکن، ببین اسبابش را هم داری؟ اگر می خواهی انوشه انصاری بشوی، یا ژان پل سارتر یا محمود دولت آبادی یا لیونل مسی، چی لازم داری؟
ساده انگاری است که بگویم : (( لیونل مسی شدن تلاش و پشت کار می خواهد! مربی فوتبال خوب و تمرین مفصل می خواهد!)) همه این ها که جمع باشد، برای مسی شدن، چیزی کم است. شما اگر تا پایان عمر بین کتاب های فیزیک غلت بزنید و تؤری های فیزیک، ورد مداومتان باشد، باز برای انیشتین شدن، چیزی کم است. پاواروتی هم مثل هر موسیقی دان دیگری، برای موسیقی آموزش دیده، وآن شاگردان دیگر، پاواروتی نشدند ، شدند : " دیگران "
تمام این اسم ها نوعی از " بزرگی " را با خودشان حمل می کنند. هر کدام وجهی از بزرگی را با خودشان دارند. " بزرگی " ابدا مترادف " شهرت " نیست. بزرگ گمنام هم تا دلتان بخواهد هست. آدم های مشهور زیادی هم می شود سراغ کرد که " بزرگ " نبوده اند... مثلا مادری که در انگلستان، جنین هایش را یکی بعد از دیگری زیر خاک باغچه کرد و شد تیتر یک سایت ها و روزنامه ها و شهرتش از مرز های مملکتش بیرون زد ، با همه ی شهرتش، " بزرگ " محسوب نمی شود.
... از من می شنوید ته ته ماجرا ، " بزرگ شدن " است؛ خواه در اوج شهرت باشد، خواه در منتهای گمنامی. این " بزرگی " حجم درون انسان هاست؛ ظرفشان. آدم های بزرگ ، دغدغه های بزرگ دارند. بیشترشان از موانع معمول ما – که " دیگران " ایم – گذشته اند. آن ها می دانند در یک جمع چطور دست همه را بخوانند، با هر اتفاقی چطور مواجه شوند، روانشان را چگونه مدیریت کنند و چطور به رویاهایشان وفا دار بمانند. برای آدم های بزرگ " شهرت " بس نیست؛ اساسا دغدغه نیست که بس شود. آن ها بر پایه قلبشان، به اعتبار رویایشان و با احترام به غریزه نور آشنای خودشان زندگی می کنند. آن ها شاغل به مشغولیت های کوچک نیستند. آن ها مقلد و دنباله رو نیستند. آن ها برای کسی و به ملاحظه ی کسی زندگی نمی کنند. آن ها پای چیزی که احساس می کنند شعبه ای از درستی است، بی احتیاط و بی حسابگری ، می ایستند. بعد گاهی که سری بلند می کنند و بین راه، نفسی تازه می کنند، شاید زمزمه ای به گوششان برسد که : (( تو خیلی معروفی))! می شنوند، لبخندی می زنند و راهشان را پی می گیرند. فکر کنید بشود وصله ای مثل " زیر آب زن " را به کسی مثل " سر چارلز اسپنسر چاپلین " چسباند! می دانید چرا نمی شود؟ چون اهل " زیرآب زدن " اساسا از جوهر وجودشان، هنرمند جهانی اهل فکر و ذوق، بیرون نمی آید... درون بزرگ است که آدم ها را به بزرگی می رساند.
پی نوشت : متن بالا قسمتی از هفته نامه ی چلچراغ هفته ی قبل است.
وای رضا اول فکر کردم مال خودته! پیش خدم گفتم چه خوف شدی!!!!!!!
پاسخحذفپیش خودم گفتم پی نوشت رو ننویسم ولی شیطون گولم زد!
پاسخحذفسلام,من فکر میکنم ته زندگی باید جایی باشه که خود انسان از خودش راضی باشه,منظورم از راضی بودن این نیست که آدم کارهای خودش رو برای خودش توجیه کنه بلکه منظورم اینه که واقعا از ته دل و از عمق وجود از کارهایی که میکنه,از تفکری که داره واز حرفهایی که میزنه راضی باشه,اونوقته که حتی توی بدترین شرایط هم آدم از زندگی کردن لذت میبره,واقعا لذت میبره.
پاسخحذفبا تو هم موافقم
پاسخحذفنمی دونم چرا، ولی چند روزه کلا موافقم!!!
راستی: سایتی که عکسهای شب یلدا رو توش آپلود کرده بودم هم فیلتر شد!
پاسخحذفهر دم از این باغ.....
سلام رزیجیو
پاسخحذفجون تو اول گفتم متن ماله خودته کلی کفم برید. خط دوم سوم بودم که دنبال یک اسم دیگه تو متن گشتم.
انتخاب خوبی بود
برای محمد جواد:من هم تقریبا موافقم، البته من کلا خیلی کم موافقم!
پاسخحذفسلام امیرو!
سعی می کنم این بار یه متن خوب تر بذارم.
خیلی خوبه که احتمال دادید مال خودم باشه! یعنی ممکنه که منم بتونم و شاید بهتر از این.
پاسخحذفحالا رضا، بچه ها یه چیزی گفتن
پاسخحذفتو اینقدر دیگه جوگیر نشو (اینو گفتم که یه کم هم انتقاد کرده باشیم!!!)